عید تا عید

ساخت وبلاگ
مخاطب آشنا اومد و رفت و حدودا دو هفته ای هم از رفتنش میگذره...

اومدنش با استرس و نگرانی زیادی همراه بود و واقعا اونقدر که دلم میخواست هیجان نداشتم، به خودش هم اینو گفتم و چقدر ناراحتم که ناراحتش کردم...

روز اول به استرس گذشت، اولین دفعه ای که قرار بود سمیرا رو ببینم و اولین برخورد با خواهر شوهر ((:

خیلی بهتر از چیزی بود که تصور میکردم.اما واقعا استرس نمیذاست به اندازه ی کافی خوش بگذره و سکوت عجیب مخاطب آشنا جو رو یکم سنگین و سخت میکرد...

روز دوم که تنها بیرون رفتیم و یکم دیدمش...واقعا کمتر از چیزی که دلم میخواست و بالاخره همونجا حالم خوب شد؛ سنگینی و بی حسی و فلج روحی از بین رفت و ... .

میخوام بگم پری راست میگه...این یک رابطه ی پرفکت نیست.

اینکه سالی یکبار حدود 5 الی 10 روز همدیگه رو ببینیم به هیچ عنوان نه درسته و نه سالم!

نتیجه اش میشه کلی حسرت و دلتنگی و متعاقبا حس های بد و فکرهای بدتر و ...

اومدنشون عالی بود...یادم انداخت کنارش اونقدر بزرگ شدم که بودنش با گوشت و پوستم عجین شده...

یادم انداخت دوست داشتنمون نه سر عادت و بودن، که از خواستن و فهمیدنِ...اینکه چقدر راحت و کامل حرف همدیگرو از تو نگاه هم میفهمیم...اینکه انقدر درک رو از هیچکسی تو.هیچ جای دنیا نخواهیم داشت و چقدر این حس رو دوست داشتم.

اینکه برای من آقاست ومردونگی با بودنش تعریف میشه و برای اون خانوم و زن زندگیش بامن...

شاید دیرتر از حالت های سنتی ازدواج کنیم اما مثل همه ی سنتی های قدیمی از بچگی کنار هم بزرگ شدیم و اخلاق هامونم باهم کامل شده...

دیشب میگفت دیگه گرما رو دوست ندارم و براشمشتاق نیستم اما سرما رو دوست دارم و حتی به نظرم کولر به اندازه بخاری خوب نیست!

و این حرفهای کسی ست که یکی از دلایلش برای زندگی توی شهری به غیر از مشهد سرمای هوا بود ((:

 

پ.ن: عنوان اسم این روزهای ماست...معمولا تو این روزها مشهد بود.

بارونک...
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : عید,عید, نویسنده : 3barunak9 بازدید : 26 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:38