مخاطب آشنا اومد و رفت و حدودا دو هفته ای هم از رفتنش میگذره...اومدنش با استرس و نگرانی زیادی همراه بود و واقعا اونقدر که دلم میخواست هیجان نداشتم، به خودش هم اینو گفتم و چقدر ناراحتم که ناراحتش کردم... روز اول به استرس گذشت، اولین دفعه ای که قرار بود سمیرا رو ببینم و اولین برخورد با خواهر شوهر ((: خیلی بهتر از چیزی بود که تصور میکردم.اما واقعا استرس نمیذاست به اندازه ی کافی خوش بگذره و سکوت عجیب مخاطب آشنا جو رو یکم سنگین و سخت میکرد... روز دوم که تنها بیرون رفتیم و یکم دیدمش...واقعا کمتر از چیزی که دلم میخواست و بالاخره همونجا حالم خوب شد؛ سنگینی و بی حسی و فلج روحی از بین رفت و ... . میخوام ,عید,عید ...ادامه مطلب