بارونک

ساخت وبلاگ

ازش پرسیدم چی دوست داری؟ با حرکات احمقانه ای که مخصوص خودشه گفت نمیدونم [خندید] هرچی! گفتم پس سالادماکارونی و شعثه میارم برات. خندید گفت آآآره عالیه. گفت روزهای ملاقات خیلی خوبه...همش منتظریم ساعت رد بشه،برعکس روزهای حموم [قافه ای بین خنده و اشمئزاز و خجالت به خودش گرفت] باید بریم حموم..همه باهم. من؟ دلم هنوزتپش داره اما روحم تیکه تیکه شده...زخمی زخمی. میخندم، حرف میزنم، راه میرم اما فقط به یک اشاره نیاز دارم و گاهی به همون هم نه...که فقط بزنم زیر گریه و هق هقم تموم نشه. بند نیان اشکام...هی عذرخواهی کنم که نه نه ببخشید دیگه کریه نمی کنم و همون لحظه دوباره... من؟ وسط حرفهام یکهو یادش میفتم...کم ازش بد ندیدم ولی تهش خواهرمه...تهش لعنت به دلی که هزار بار قرار بوئ سنگ بشه و هر ار خون تر شده و امان از حرفهایی که دونه دونه جمله هایی میشن که نوشته نمیشن و عذابم میدن با هر بار تکرار. نمیگم توی بدترین روزهای زندگیمم که شک ندارم دنیا میگرده بدتر از اینها رو گیدا کنه وسرم بیاره اما ای کاش خدا کمکمون کنه. کمک کنه بابا دلش آروم بشه کمک کنه من طاقت بیارم... کمک کنه درست بشه همه چیز..خدا جونم؟ کمک میکنی؟ بارونک...ادامه مطلب
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 2 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 12:54

یکی از بدترین کتک‌های زندگیم سر شیر نخوردن خوردم!شاید هم بدترین نبوده اما توی ذهن من از همه پررنگ‌تر مونده، شاید به این دلیل که جزو معدود دفعاتی بود که تنها و تنها به خاطر خودم کتک خوردم. اما از فلکه بارونک...ادامه مطلب
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 16 بهمن 1398 ساعت: 2:21

توی این روزهای نیامدن و ننوشتن احساس دین دارم به ثبت این روزها، حس دین به همه ی آه هایی که ثبت شد و در عوض باید خنده ها هم ثبت شود. داستان آمدنشان از سوم دی شروع شد. ازاولین مکالمه ی باباها . مکالمه ا بارونک...ادامه مطلب
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 4 بهمن 1397 ساعت: 13:52

واسه ساعت 9 کوک کرده بودم و با حجم کارهایی که کرده بودم فکرشم نمیکردم زودتر بیدار بشم اما از 8.5 به بعد خواب به چشمام نمی اومد. عمه یاس شام رو قرار بود بپزه و مامان آرز و آزا مرغ ها. منم قرار بود تمام بارونک...ادامه مطلب
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 4 بهمن 1397 ساعت: 13:52

بعد از 6 سال آدم حس می کند در این گام تمام اولین ها را گذرانده.فقط و فقط فکر میکند، یک شب توی شلوغ ترین خیابان مشهد، کنار هم بازی کودکیش، قدم میزدیم و توی دلم قند آب می شد از شیطنت هم قدم همراه.شیرین، پر هراس و بی بدیل.مثل بوسه های چند ثانیه ای پردلهره و ناب توی یک فیلم.از آنها که توی دل آدم یک دخترک رختشور با شیدایی پاهایش را در رودخانه بازی می دهد و بی خیا بارونک...ادامه مطلب
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 65 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1397 ساعت: 15:22

مگه داریم بهتر از سیاوش؟

دیروز رفت و حس خوب تک تک لحظه های این چهار روز توی قلبمه.

آلبوم جدید سیاوش توی آخرین روز بودنش یک اختتامیه ی عالی واسه این بهشت بود (:

بارونک...
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 38 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1397 ساعت: 15:22

تا حالا شده توی اوج خوشی عصبی بشید؟!من میگم سگ میشم! خب منطق دیگه ای نداره! اینکه بهش میگم بگیر بخواب فردا کار داری و میگه: " نمیخوام ، میخوام پیش خانومم باشم! " بعد یهو اول بگی پس برو بخواب که بری سرکار و زودتر بیای پیش خانومت ، بعد واقعا یهو سگ بشی/ بشم! یعنی دقیقا همینجوری شروع شد و رگ عربم زد و شروع کردم دعوا! دعوا ها...! تصویرش رو نگاه میکردم که با چه سختی رگ بختیاریش رو کنترل میکنه تا دعوا نکنیم و من که گفتم اصن میخوابم گفت کجا؟! وایسا باهم! بعد دوباره گفت بگو...منم دوباره شروع کردم و هی حرفهای عصبانی کننده تر زدم و هی منتظر بودم اون عصبانی نگاهش بیاد توی کل صورتش و پووووف! نیامد...هی عص بارونک...ادامه مطلب
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : چشمهایت, نویسنده : 3barunak9 بازدید : 39 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:38

هی به من می گوید بهترین خصلتت مهربانی ست!و من شرمنده میشوم و شرمنده تر! همیشه حس میکنم می گوید بلکه خجالت بکشم و بلکه از خباثتم بکاهم، هی می گوید تو مهربانی و من میمیرم از شرمندگی خباثت هایم! امروز که از تلخ همچون چای سرد در مورد نیلوفر عزیزش خواندم ، دلم خواست بشوم نیلوفر...که واقعا مهربان باشم ، که واقعا مهر بشود خصلت اصلی ام! به نظر خودم، دائم التغییر خصلت اصلی ام است. البته هفته پیش ، قبل از آن روز نحس...دوستی توی کلینیک گفت لعیا همه خصوصیت های خوب و بدم رو توی برگه بنویس و بهم بگو. بعد هم متقابلا ازش همان را خواستم و توی برگه ی یادداشت کوچکی که دستم داد قشنگ ترین چیز دنیا نوشته شده بود! ی بارونک...ادامه مطلب
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : جور,واقعی, نویسنده : 3barunak9 بازدید : 40 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:38

این روزها ورد زبانم شده چه زندگی "مسخره" ست!حسین پیشنهاد داد با مخاطب آشنا حرف بزنم و فاطمه میگفت درد دوری ست و علاج پذیر.  و من بی وقفه فکر میکنم، چرا!؟ چرا حال من باید این باشد؟ چرا درد موضع ضربه را عوض کرده؟! بازی جدید ذهن و قلبم به کجا می رسد؟! این حس های عجیب و جدید از چیست؟! زندگی مسخره ست و هیچ وقت توی زندگی ام انقدر مطمین نبودم...مسخره ست چون فقط با بزرگ شدن می فهمی که قرار نیست چیزی خوب بشود! بزرگ تر که بشوی یک چیز را می فهمی ، زمان چیزی را حل نمی کند فقط آنقدر درد روی دردت میگذارد که فراموش کنی! مثل وقتی دلم درد میگیرد و با قدرت تمام ساعدم را گاز میگیرم تا درد دلم را فراموش کنم! زندگ بارونک...ادامه مطلب
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 44 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:38

از ظهر منتظر بودم ، ظهر دوباره نشد که بشود و دیگر تا غروب چیزی نگفتم...هی دل توی دلم نبود و ساکت بودم. دستم که به نوشتن پیام جدید میرفت عقلم نهیب می زد و ایست! پیام آمد " بالاخره به مامان گفتم...D :D: " "واااااو" دلم طاقت نیاورد ، سریعا تماس گرفتم و صدای خنده هایش گوشم را پر کرد! با یک حالت بین شادی و غم میپرسیدم خب بگو! باز میخندید و انگار حباب های محتوی شادی یکی یکی توی دلم میترکند. برایم از صحبت هایشان میگفت ، چطور گفته و چه شنیده و چه شده و نتیجه اینکه...از طرف مامان "مبارک باشه" (: قرار است خودشان به بابا بگویند و وای که چه حس ترسناکی و رمز ماشده "برنو را بده ((: " خلاصه اینکه داریم کم کم بارونک...ادامه مطلب
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : برنو,مبارک,مساله,این,است, نویسنده : 3barunak9 بازدید : 49 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:38