می‌رقصم و می‌رقصی...

ساخت وبلاگ

یکی از بدترین کتک‌های زندگیم سر شیر نخوردن خوردم!

شاید هم بدترین نبوده اما توی ذهن من از همه پررنگ‌تر مونده، شاید به این دلیل که جزو معدود دفعاتی بود که تنها و تنها به خاطر خودم کتک خوردم. اما از فلکه اردیبهشت خرمشهر تا خود مولوی رو با کتک مامانم کشون کشون برد خونه که بی‌جا می‌کنی شیر نمی‌خوری!

اما...از یک جایی به بعد دیگه خودم شیر گرم می‌کنم بدون هیچ افزودنی اضافه‌ای.

قبلا شیر رو با سه قاشق مرباخوری پر از کاکائو یا دو قاشق عسل و گرفتن بینی و یهویی سر کشیدن می‌خورم اما از همون روزی که بابا شروع کرد به تعریف کردن که امروز از ایذه بهم زنگ زدن و من نشسته بودم رو مبل تک کنار اتاق و لیوان ولرم شیر رو جرعه جرعه می‌خوردم و لبخند می‌زدم همه چیز تغییر کرد.

از همون روز همۀ لیوان‌های گرم پر شیر رو که بغل می‌کنم میرم تو همون شب سرد دی ماه که بابا تعربف می‌کردم و من کوه کوه قند تو دلم آب می‌شد از خوشی.

همون شب که یاس و فاطمه بعد تموم شدن حرف بابا کل کشیدن و بغلم کردن و تبریک گفتن شیر گرم بدون حتی شکر شد نوشیدنی محبوبم بعد از چای و قهوه (:

حالا که 34 روز بیشتر به دختر این خونه موندن باقی مونده دلم واسه تک تک جزییات تنگ میشه و بچگیم هی جلو چشمم تکرار می‌شه.

جزییاتی که دوست ندارم و لحظه‌هایی که عاشقشونم مثل قطار از جلو چشمم رد می‌شن و من فقط می‌تونم با لبخند بدرقه‎شون کنم.

خوشحالم؟

خیلی!

ترسیدم؟

خیلی!

حالم خوبه؟

بی نهایت... (:

 

بمونه واسه به یادگار...(:

بارونک...
ما را در سایت بارونک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3barunak9 بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 16 بهمن 1398 ساعت: 2:21