آخرین مطالب
امکانات وب
و من شرمنده میشوم و شرمنده تر!
همیشه حس میکنم می گوید بلکه خجالت بکشم و بلکه از خباثتم بکاهم، هی می گوید تو مهربانی و من میمیرم از شرمندگی خباثت هایم!
امروز که از تلخ همچون چای سرد در مورد نیلوفر عزیزش خواندم ، دلم خواست بشوم نیلوفر...که واقعا مهربان باشم ، که واقعا مهر بشود خصلت اصلی ام!
به نظر خودم، دائم التغییر خصلت اصلی ام است.
البته هفته پیش ، قبل از آن روز نحس...دوستی توی کلینیک گفت لعیا همه خصوصیت های خوب و بدم رو توی برگه بنویس و بهم بگو.
بعد هم متقابلا ازش همان را خواستم و توی برگه ی یادداشت کوچکی که دستم داد قشنگ ترین چیز دنیا نوشته شده بود!
یک دختر واقعا دختر...!
خیلی حرف دارد اینکه آدم واقعا دختر باشد...دخترها می توانند واقعا بخندند و بخندانند، میتوانند خوب باشند، میتوانند یک دنیا باشند!
نه اینکه بگویم من اینها هستم ، ابدا!
فقط میدانم همه ی دختران یک مادرهای بالفطره هستند و آخ که چقدر مادرها دنیا هستند...خودم به چشم ندیدم اما میدانم هستند.
فعلا فقط دیدم دخترها وقتی برای مردی "خانوم" می شوند عجیب می شوند!
دیدم که صبرشان چند ده برابر می شوند و دلشان بزرگتر و نازک تر...مثل یک بادکنک گنده ی کش آمده، برای همه جنسش از چرم ست و برای محبوب حباب کفی!
همینقدر سست و شکننده...!
اینها به کنار...!
میخواهم بگویم دوست دارم مهربان باشم...!
بارونک...