88 درگیر بودم و کوچیک، 92 امتحان داشتم و امتحان و امتحان...ساختمان لعنتی که نمیتونستم از دستش نفس بکشم، تلویزیون دیدن اون هم برای حدود 4 الی 5 ساعت که بماند!!
امسال هم...کلینیک و کار!
اما همچنان اولین سالی ست که قراره ببینم و احتمالا قراره بفهمم و احتمال تقریبا صد در صد قراره حرص بخورم.
فردا روز خوب دیگه ای ست و قراره مخاطب آشنا همراه با آبجی بیان مشهد که خب مسلما یک اتفاق خوبه (:
شاید اگه یک مسایل استرس زا توی کلینیک نبود میتونستم خیلی خوشحال باشم.
شاید اگه حالم صد در صدی خوب بود امروز می تونستم از هیجان بمیرم. اما حالم معمولی خوبه و از هیجان شاید میتونم گهگداری لبخندی بزنم...خدارو شکر که این نیمچه خوبی و نیمچه لبخند باقی مونده...
پ.ن: به صورت منطقی تا الان باید ابروهام ری اکشنی مبنی بر بالا رفتن میداد!
همچنان منتظرم (:
بارونک...